نماینده - در جلد اول کتاب خاطرات دکتر حسن روحانی که به همت مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است خاطره ای از تصادف شدید روحانی در سال 1345 و در جاده گرمسار – ایوانکی نقل شده که باز نشر آن در شرایط کنونی که آقای روحانی با رای مردم رئیس جمهور شده است خالی از لطف نیست .
انشاء الله آقای روحانی با یادآوری این خاطره در خدمت به خلق کوشا باشد و بداند که امکان داشت امروز نباشد و کسی دیگر بر مسند ریاست جمهوری تکیه زده باشد ...
و اما خاطره تلخ دکتر حسن روحانی از آن روز ...
در سال 1345 ، برای سخنرانی جشن نیمه شعبان عصر آن روز به گرمسار رفته بودم پس از سخنرانی با اتومبیل پیکان خودم و با کمی عجله به سمت تهران حرکت کردم تا به برنامه سخنرانی بعد از نماز مغرب و عشا در مسجدی در غرب تهران در منطقه سلسبیل برسم . در جاده گرمسار – ایوانکی منطقه ای به نام سردره است که آن زمان دارای پیچ و خم زیاد و قسمت هایی از جاده هم کنار دره بود که البته اکنون جاده توسعه یافته و اصلاح شده است . من با سرعت در حال حرکت بودم . در یکی از آن پیچ ها متوجه پیکان سبز رنگی شدم که از روبه رو با انحراف به چپ به سمت من می آمد . من برای اینکه با ماشین روبه رو برخورد نکنم ، ماشین را شانه خاکی جاده هدایت کردم و هم زمان از ترمز استفاده کردم که متاسفانه ماشین چرخید و به سمت چپ جاده منحرف شد و از جاده خارج و به تپه رو به رو برخورد و از آنجا به کف دره ای که عمقی بیش از ده متر داشت غلطید . بر اثر ضربه به سرم مدت کوتاهی بی هوش شدم و وقتی به هوش آمدم ، نتوانستم موقعیت خودم را درست تشخیص دهم . کم کم متوجه شدم اتومبیل من کاملا واژگون شده و سقف آن روی زمین است . من هرچه تلاش می کردم راهی پیدا نمی کردم تا از ماشین خارج شوم . چون درب های ماشین به سقف پرس شده و سقف هم فرورفتگی پیدا کرده بود . بالاخره با زحمت فراوان توانستم از قسمت شیشه درب سمت راننده ، خودم را بیرون بکشم و از ماشین خارج شوم . خروج من از ماشین آن قدر دشوار بود که وقتی افسر راهنمایی و رانندگی برای بازدید صحنه به پائین دره آمده بود ، باور نمی کرد که من از ماشین خارج شده ام و می پرسید : چطور توانستید از ماشین خارج شوید ؟!
به هر حال وقتی از ماشین خارج شدم ، بلافاصله خودم را به بالای دره رساندم . محل سقوط من در کف دره به گونه ای بود که سرنشینان اتومبیل های عبوری نمی توانستند ماشین من را ببینند ، بنابراین چاره ای نبود جز آنکه خودم را به بالای دره برسانم . وقتی به بالای دره رسیدم و از کنار جاده به ماشین خودم نگاه کردم ، تازه متوجه خطر شدم و بدنم شروع به لرزیدن کرد و دیدم نه کفشی به پا دارم و نه عمامه ای بر سر . کنار جاده نشستم و بلافاصله چند اتومبیل ، توقف کردند و همه از وضع ماشین و زنده ماندن من دچار حیرت شده بودند .
خاطرات دکتر حسن روحانی ؛ انقلاب اسلامی (1357-1341) – صفحه 346
نظر شما